محمد امین پسر گلمونمحمد امین پسر گلمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

زندگی یعنی تو

دور هم و یلدایی ماندگار

1393/10/6 12:27
نویسنده : مامان و بابا
485 بازدید
اشتراک گذاری

امسال دو تا از عزیزترین هامون کنار ما بودن و یلدایی به یاد ماندنی شد و فراموش نشدنیمحبت

28 اذر ماه شیرین عزیزم همراه داداش گلم شاهین خان تشریف اوردن اردبیل مارو سوپرایز کردن  شب جمعه با شنیدن اومدن اونا قیافه من این طوری  شده بودبغل

شنبه که دیدمشون خندونک

محمد امینم کمی اوایل غریبی کرد نه که گریه کنه ها فقط بچه ام سر سنگین شده بودزبان

 

اما بعداکه یخش باز شد شروع کرد به اتیش سوزونداناعینک

 

به شیرین جونم میگفت:لی لین اجی

به شاهین خانم میگفت:داداش

 

دور هم حسابی خوش گذشت و از اومدنشون ممنونم

 

یه خاطره کمی جالب !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ظهرشب یلدا همگی خونه حاجیمامان ناهار دعوت بودیم بعد ناهار من پاشدم ظرفارو بشورم  و وظیفه خطیر غذا دادن به محمد امین جوجو رو سپردم به لی لین اجیخندونک

چشمتون روز بد نبینهچشمک

محمد امینم دهانش رو جوجه ای باز میکرد و غذا دادن بهش بی وقفه 45 دقیقه طول میکشه و ناز و اداش رو خریدن صبر ایوب میخواد شیرین جون با حوصله بهش غذا میداد که یکهو محمد امینم .....بله دیگه بیچاره شیرین با تعجب میگه این بچه چن وقته پی پی نکرده که همچین بوی فجیعی دارهخنده

اما خبر نداره این بو های ازار دهنده واسه ما مادر ها واقعابد بیست و اکثر اوقات خنده دارهخجالت

 

عکس های یلدارو بطور خصوصی پست بعد میزارم

 

اما بگم از فردای یلدا که 5تا بلا از سر پسملی گذشت:

1:صبح از روی میز کامپیوترمون افتاد اما چیزیش نشد!

2:ظهر از رو تختمون افتاد و باز بخیر گذشت

3:عصر با شیرین جون اینا تو راه خونه سارا جونم شاهین خان ترمزی زدن که یکهو دیدم پسملی که بغل دستم صندلی عقب نشسته بود نیست !!!و پرت شده رو کفی ماشین!!!!!!!!!!!!!!تعجبغمگین

مامان خیلی بدی هستم که همزمان با دیدن این صحنه هم خنده ام گرفت هم گریه ام اما باز طوریت نشدخسته

4:خونه خاله سارا شلوغ کردی و دستت رفت لای چرخ و حسابی زخم شدو خونش انگار قلب منو هم زخمی کرد اما باز خدارو شکرزخمش سطحی بود و به خیر گذشت

5:شب ساعت 11 هم خونه خودمون از صندلی پلاستیکی خودت افتادی

این بار زود بغلت کردم و به زور بردم تو رخت خوابت و گفتم تا بلایای بدی سرت نیومده بخوابعصبانی

 

و اون روز به خیر گذشت فرداش شیرین وشاهین عزیز راهی تهران شدن والهی هر جاهستن خوشبخت و سعادتمند باشن

 

 

پسملی با پیراهنی که شیرین جونش براش اورده(اون چیزی هم که تو دستش مخفیه اسباب بازی این روزاشه:باطری!!!!!!!!!!!!!)

 

 

بابای و پسملی و چیز کیک انار(مامان پز)خندونک

 

 

اسباب بازی که شیرین جون زحمتشو کشیده

 

 

کیک یخچالی مامان پز

 

 

کفشای اسپورتی که شیرین زح-مت کشیده بودن

 

دست گلش ودست خاله گلم درد نکنه

 

پست بعدی عکسای خصوصی مون!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شرین
6 دی 93 17:09
عزیزم ...مبارک باشه ایشالا بسلامتی بپوشه. ولی از اون شب نگو که خدابخیر کردهرچندشب خلی خوب و بیادموندنی بود
مامان و بابا
پاسخ
اخ که عجب روزی بوداما چقدر خندیدیما