محمد امین پسر گلمونمحمد امین پسر گلمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

زندگی یعنی تو

محمد امین و عیدی های سال 93

عزیزکم سلام الهی مامانت فدات شه که اینقدر شیطون و بلا شدی و این چند روز جای اون 7روز حسابی اتیش سوزوندی و مامان هم الان اینجوریه راستی الان شمارو سپردم دست بابایی واومدم مثلا پستهای عقب مونده رو ok کنم که شما قبل من بابا رو پیچوندی و اومدی سر وقت رایانه اتاق خوابت و داری سعی میکنی  از رو کیس  خاموش کنی کامپیوتر رو حالا ببین ما از دستت چی میکشیما   داشتم عرض میکردم امسال شما کلی عیدی جمع کردی از این قرار: بابایی150000تومن مامان100000تومن بابا جون 50000 تومن مامان جون 50000تومن خاله سارا 30000تومن عمو سیروس50000 تومن بقیه خاله های مامان و دایی هام و عمو  بهنام و عمه نسرین و کادو نقدی هر خونه ای ...
30 فروردين 1393

ایام عید گذشت اما چه گذشتنی

عزیزکم امسال هم مثل سالهای قبل اصلا نفهمیدیم عید یعنی چی .....!!!!!!!!!!!!!!!!! مهمونای عزیزمون مثل هر سال دو روز مونده به عید اومدن و تا 8 فروردین اردبیل بودن بعد رفتن اونا مام میخواستیم بریم شمال که روز نهم برفی بارید که نگو و نپرس.......   روز 11هم شما مثل همیشه در حال اتیش سوزوندن بودی که شب دیدیم بععععله انگار داره بدنت گرم میشه اولش فکر کردم بس که شلوغ کردی حرارت بدنت رفته بالا اما زهی خیال باطل...................................... شب ساعت11داشتی از فرط خواب میمردی اما نمیتونستی بخوابی با هر ترفندی بود خوابوندمت اما چه خوابی در عرض2ساعت شاید هزار بار  پیچ و تاب خوردی و سرت رو از رو بالشتت برداشتی و تغیر مکان د...
23 فروردين 1393

شب 2فروردین 93 و رونمایی از دندونای بالات

الهی مامانت فدات شه که درست یک هفته بود شبا باز پدر مامان رو در اورده بودی و بلاخره معلوم شد بعله     دوتا مروارید خوشمل از بالا هویدا شدن و پسرکم واسه همین شبا ناله و زاری میکرده     قربونت برم که این قدر مظلومانه درد رو تحمل میکنی و شیر مرد خود خودمی ...
19 فروردين 1393

روز اول و دوم عید

عزیزکم الهی قربونت برم من   روز اول عید که مامان اصلا شمارو ندید راستش اردبیل رسمه روز اول عید همه دوستان و اشنایان میرن خونه تازه از دنیا رفته  منم که پیش بینی میکردم اون روز تا شب مهمون داشته باشیم خونه اقاجون شما رو صبح زود سپردم دست مامان جون و خودمون رفتیم اونجا و تا عصر ساعت ٥ درگیر مهمونا بودیم این میون خاله رویا و حسن دایی و وحید جون اینا که میشن پسر خاله مهربون مامان هم اومدن ار تهران و. اینجا جمعمون جمع شد  شب اومدم دنبالت و رفتیم خونه حاجی بابا که میشن بابا بزرگ من و اونجا با دیدنت غلغله ای به پا شد در حد تیم ملی     الهی فدات شم که ماشالا تو هر جمعی مثل ماه میدرخشی روز دوم عید یه چند جا سر زدیم ...
19 فروردين 1393

29اسفند ماه 92 و پسرک با هوشم

عزیزکم سلام  مامان صبح درگیر رسم خونه تکونی شب عید بود و با بابایی برنامه مون این بود عصر بریم سر خاک مامان بزرگ نازنین و کمی خرید کنیم مامان تند تند کاراشو کرد و ساعت سه بعد از ظهر خبر دادن خاله مینا و دایی حسینم از تهران اومدن و چون واسه ختم مادر بزرگتون نتونسته بودن بیان امروز میان واسه سر سلامتی به بابات   این شد که کمی از برنامه هامون عقب افتادیم اما قدم مهمونا همیشه سر چشم ما هستن   زود شمارو حاضر کردم و مهمونا اومدن   وای که وقتی دیدنت چه ذوقی کردن زن داییم که اصلا شمارو ندیده بودن و خاله مینا اما وقتی 20روزه بودی دیده بودنت.......   الهی مامان فدات شه که ابرو داری کردی و غ...
19 فروردين 1393
1