پسرک شیرین زبونم در تولد
عسلکم سلام
گل پسرم سلام از این که دیر دیر وبلاگت رو اپ میکنم شرمنده
21 اذر تولد امیر حسین جون پسر عمه فریبات بود و شمام شاد شاد بودی اواسط میهمانی خوب بود تا اینکه گیر دادی به فشفشه روی کیک منم یکیشو برداشتم دادم دستت
تا اینکه امیر حسین اونو تو دستت دید و گیر داد فشفشه رو از محمد امین بگیرین
بابات ازت گرفت و داد دستش و الهی مامانت فدات شه شمام ناراحت شدی و او چشمای نازنینت بارونی شد الهی بمیرم برای مظلومییتت
اول سعی کردم به روم نیارم اما دیدم گریه ات بند نمیاد منم شدم یه مامان ترسناک پا شدم میون اون همه ادم رفتم ذست امیر حسین رو گرفتم و فشفشه رو ورداشتم و امردم پیش تو و رو به امیر حسین گفتم :یادته تولد محمد امین یه بادکنک بهت دادم اگه فشفشه رو از پسرم بگیری منم اون بادکنک رو ازت میگیرم میدم به محمد امین
حیونی بچه ترسید و دست از سر تو و فشفشه ات ورداشت و رفت پی کارش و منم راحت شدم و شمام باز صورتت افتابی شد
بابایی میگه نباید تو کار بچه ها دخالت کرد اما مگه من دلم راضی میشه ببینم کسی به نفسم زور بگه
اینم از عکس اون روز:
اینم عکس کفش زمستونیات که گفتم مامان عاشقشه:
ایشالا مبارکت باشه گلم دوستت دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه