محمد امین پسر گلمونمحمد امین پسر گلمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

زندگی یعنی تو

برای مادری که دیگر اینجا نیست

برای همیشه غمی در سینه ام خواهد ماند و ان هم غم توست مادری که او نیز مادرمن بود  دوستت داشتم این را فقط خدا میدانست و من هیچ گاه حسد ورزی بین من و تو نبود این را خدا میداند و من هیچ گاه  از بودن با شما احساس غمی نکردم دوستت داشتم و این را فقط خدا میدانست و من رفتنت را هنوز باور ندارم احساس بودنت پیش ما جاودانه خواهد ماند کاش میماندی تا  ارزوی خدمت به شما بردل ما نمیماند کاش میماندی تاخانه مان راپشتوانه ی محکمی داشت مهربان تر از این بودی که خدا زمینش را لایقت بداند بهشت بر تو مبارک که پاهایت را جز بهشت جای دیگری نشاید   و این گونه بود که اسمان خانه شما ش...
30 فروردين 1393

برای مادرم

روز مادر رسید امسال مثل هیچ سال دیگه نیست هر سال من بودم و مادرم و این سوال که واسه مادرم چی تدارک ببینم که هم خوشش بیاد هم بتونه ازش استفاده کنه و هر سال ازش میپرسیدم و مادر مهربونم با نگاهی سرشار از صداقت میگفت هیچ چی لازم ندارم فقط سلامتی شما و خوشبختی تون و من امسال خودم مادر بودن رو با پوست و استخوانم حس میکنم و امسال تازه پی بردم که این جمله مادرم جمله کلیشه ای نبوده بلکه عمیق ترین حس مادرم بود. امسال مثل هر سال نه......بلکه با حس مادرانه خودم میگم مادرم :     همیشه و از ته قلبم ارزو میکنم باشی تا شاید روزی شاید زمانی فرا برسد تا بتوانم به خاطر تو نه بلکه بخاطر قلب لرزان و وهم زده خود شاید روزی...
30 فروردين 1393

اولین لباس تابستونی های محمد امین جونم

دیروز 5شنبه 28 فروردین با بابایی و محمد امین جونم رفتیم بیرون و این لباس ها رو واست خریدیم الهی به شادی و خوشی بپوشی گل پسرم         اینم یه دست لباس راحتی واسه خونه       اینم یه کفش تابستونی ناز و قشنگ واسه پاهای بلوری پسرک نازنینم       الهی مبارکت باشه عسیسم بوس بوس بوس 1000000000000تا ...
30 فروردين 1393

محمد امین و عیدی های سال 93

عزیزکم سلام الهی مامانت فدات شه که اینقدر شیطون و بلا شدی و این چند روز جای اون 7روز حسابی اتیش سوزوندی و مامان هم الان اینجوریه راستی الان شمارو سپردم دست بابایی واومدم مثلا پستهای عقب مونده رو ok کنم که شما قبل من بابا رو پیچوندی و اومدی سر وقت رایانه اتاق خوابت و داری سعی میکنی  از رو کیس  خاموش کنی کامپیوتر رو حالا ببین ما از دستت چی میکشیما   داشتم عرض میکردم امسال شما کلی عیدی جمع کردی از این قرار: بابایی150000تومن مامان100000تومن بابا جون 50000 تومن مامان جون 50000تومن خاله سارا 30000تومن عمو سیروس50000 تومن بقیه خاله های مامان و دایی هام و عمو  بهنام و عمه نسرین و کادو نقدی هر خونه ای ...
30 فروردين 1393

مروارید هفتمت ظاهر شد

امروز ظهر ساعت 1:30متوجه دندون هفتمت که میشه از بالا سمت چپ دندون دومت شدم مامان قربونت بره که یه روز ارومی نداری و میدونم درد داری اما چه کنم و چه کاری از دستم بر میاد جز اینکه بگن   مامانت فدای معصومیتت بشه
30 فروردين 1393

ایام عید گذشت اما چه گذشتنی

عزیزکم امسال هم مثل سالهای قبل اصلا نفهمیدیم عید یعنی چی .....!!!!!!!!!!!!!!!!! مهمونای عزیزمون مثل هر سال دو روز مونده به عید اومدن و تا 8 فروردین اردبیل بودن بعد رفتن اونا مام میخواستیم بریم شمال که روز نهم برفی بارید که نگو و نپرس.......   روز 11هم شما مثل همیشه در حال اتیش سوزوندن بودی که شب دیدیم بععععله انگار داره بدنت گرم میشه اولش فکر کردم بس که شلوغ کردی حرارت بدنت رفته بالا اما زهی خیال باطل...................................... شب ساعت11داشتی از فرط خواب میمردی اما نمیتونستی بخوابی با هر ترفندی بود خوابوندمت اما چه خوابی در عرض2ساعت شاید هزار بار  پیچ و تاب خوردی و سرت رو از رو بالشتت برداشتی و تغیر مکان د...
23 فروردين 1393